120جمله ی مسجّع ، نغز و پر معنی از گلستان سعدی
11- یار شاطر باش ، نه بار خاطر
12- خوابیدن به ، که در پوستین خلق افتادن .
13- دوران باخبر در حضور ، و نزدیکان بی بصر دور .
14- حرم در پیش است و حرّامی در پس ، اگر رفتی بُردی و اگر خفتی مُردی .
15- خانه دوستان بروب ، در دشمنان مکوب .
16- 'گاهی انگشت حریفان از او در گوش ، وگهی بر لب که خموش .
17- در همه عمرش درمی در کف نبوده ، و قراضه ای در دف .
18- گاه غم نانی و گاه تشویش جهانی .
19- برادر که در بند خویش است ، نه برادر نه خویشست .
20- در پسی مُردن به ، که حاجت پیش کسی بردن .
21- درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین ، به آسمان پیوسته .
22- اندک ، دلیل بسیاری باشد و مُشت نمودار خرواری .
23- خانه او را کسی ندیدی ، در گُشاده ، و سفره او را سر گُشاده .
24- صیّاد بی روزی در دجله نگیرد ، و ماهی بی اجل بر خشکی نمیرد .
25- دولت ، نه به کوشیدنست ، چاره ، کم جوشیدنست .
26- تهی دستان را دست دلیری بسته است و پنجه ی شیری شکسته .
27- هر چه به دل فرو آید ، در دیده نکو نماید .
28- دل به مجاهده نهادن آسانتر که چشم از مشاهده بر گرفتن .
29- هنرمند هر جا رود قدر بیند و در صدر نشیند ، بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
30- هندویی نفط اندازی همی آموخت . حکیمی بدو گفت: تُرا که خانه نیینست ، بازی نه اینست.
نفط اندازی : آتش بازی ، نیینست : از نی ساخته شده
31- درویش را دست قدرت بسته ، و توانگر را پای ارادت شکسته .
32- یکی تحرمه عشا بسته و یکی منتظر عشا نشسته .
تحرمه عشا بستن : یعنی شام نخوردن به خاطر پرهیز از چاقی
33-خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند .
34- هر که به طاعت از دیگران کم است و به نعمت بیش ، به صورت توانگر است و به معنی درویش .
35- نیک بخت آنکه خورد و کِشت ، بدبخت آنکه مُرد و هِشت .
36- دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند ، یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگری آنکه آموخت و نکرد .
37- علم از بهر دین پروردن است، نه از بهر دنیا خوردن .
38- عالم نا پرهیزگار، کور مشعله دار است .
39- سه چیز بدون سه چیز پایدار نمانند : مال بی تجارت ، علم بی بحث ، مُلک بی سیاست .
40- هر که دشمن کوچک را حقیر شمارد ، بدان ماند که آتش اندک را مهمل گذارد .
41- تا کار به زر بر آید ، جان در خطر افکندن نشاید .
42- دو کس دشمن مُلک و دینند : پادشاه بی حلم و زاهد بی علم .
43- متکلم را تا کسی عیب نگیرد ، سُخنش صلاح نپذیرد .
44- همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال .
45- احمق را ستایش خوش آید ، چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید .
46- خبری که دانی دلی بیازارد ، توخموش تا دیگری بیارد .
47- سرِ مار به دست دشمن بکوب ، که از احدی الحسنین خالی نباشد ، اگر این غالب آمد مار کُشتی وگر آن از دشمن رستی .
48- هر چه زود بر آید دیر نپاید .
49- توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت .
50- هر که در حال توانایی نکویی نکند ، در وقت ناتوانی سختی بیند .
51- کارها به صبر برآید و مستعجل به سر در آید .
52- نادان را به از خموشی نیست و اگر این مصلحت بدانستی نادان نبودی .
53- هر که با داناتر از خود بحث کند تا بدانند داناست، بدانند که نادان است.
54- هر که با بدان نشیند نیکی نبیند .
55- هر که علم خواند و عمل نکرد به آن ماند، که گاو راند و تخم نیفشاند .
56- از تن بی دل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید .
57- نه هر که در مجادله چُست ، در معامله دُرُست .
58- اگر شب ها همه قدر بودی ، شب قدر بی قدر بودی .
59- نه هر که به صورت نکوست سیرت زیبا دروست ، کار اندرون دارد نه پوست .
60- هر که با بزرگان ستیزد ، خون خود ریزد .
61- کار خردمندان نیست ، پنجه بر شیر زدن و مُشت با شمشیر .
62- ضعیفی که با قوی دلاوری کند ، یار دشمنست در هلاک خویش .
63- سُفله چون به هنر با کسی بر نیاید به خُبثش در پوستین افتد .
64- حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر .
65- قلندران چنان خورند که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس .
66- مشورت با زنان تباهست و سخاوت با مفسدان .
67- هر که را دشمن پیشست ، اگر نکُشد دشمن خویشست .
68- جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیسست و غبار اگر به فلک رسد همچنان خسیس .
69- قیمت شَکَر نه از نی است ، که آن خود خاصیّت وی است .
70- مُشک آن است که ببوید، نه آنکه عطّار بگوید .
71- دانا چو طبله ی عطّارست ، خاموش و هنر نمای ، ونادان چو طبل غازی بلندآواز و میان میان تهی .
72- دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند ، نشاید که به یک دم بیازارند .
73- رای بی قوّت مکر و فسونست و قوّت بی رای جهل و جنون .
74- جوانمرد که بخورد و بدهد ، به از عابد که روزه دارد و بنهد .
75- اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی .
76- آنانکه دست قوّت ندارند ، سنگ خُرده نگه دارند ، تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم بر آرند .
77- خداوند سلاح را چون به اسیری برند ، شرمساری بیش برد .
78- جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم .
79- دین به دنیا فرو شان خرند ، یوسف بفروشند تا چه خرند .
80- شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفلسان .
81- هر که در زندگانی نانش نخورند ، چون بمیرد نامش نبرند .
82- لذّت انگور بیوه داند ، نه خداوند میوه .
83- درویش ضعیف حال را ، در خشکی تنگ سال مپرس که چونی ، الا به شرط آنکه مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
84- دوچیز محال عقل است، خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.
85- ای طالب روزی بنشین که بخوری وی مطلوب اجل مرو که جان نبری .
86- به نانهاده دست نرسد و نهاده هر کجا هست برسد .
87- توانگر فاسق زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود، این دلق موساست مُرقّع و آن ریش فرعون مُرصّع .
88- شدّت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب .
89- تلمیذ بی ارادت ، عاشق بی زر است و رونده بی معرفت ، مرغ بی پر .
90- عالِم بی عمل ، درخت بی بر است و زاهد بی علم ، خانه بی در .
91- مُراد از نزول قرآن ، تحصیل سیرت خوبست ، نه ترتیل سوره مکتوب .
92- عامی متعبّد ، پیاده رفته است و عالم متهاون ، سوار خُفته .
93- عاصی که دست بر دارد ، به از عابد که در سر دارد .
94- عالِم بی عمل به چه ماند ، به زنبور بی عسل .
95- دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گِل بر نیاید ، تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته .
96- خلعت سلطان اگر چه عزیز است ، جامه خَلقان خود ، به عزّت تر .و خوان بزرگان اگر چه لذیذ است ، خُرده انبان خود به لذّت تر .
97- خلاف را صوابست و عکس رای اولوالالباب ، دارو به گمان خوردن و راه نادیده بی کاروان رفتن .
98- یکی از لوازم صحبت آنست که ، خانه بپردازی یا با خانه خُدای درسازی .
99- هر که در پیش سخن دیگران افتد تا بدانند مایه ی فضلش ، معلوم کند پایه جهلش .
100- هر که سخن نسنجد ، از جوابش برنجد .
101- سگ حق شناس به از آدم ناسپاس .
102- از نفـس پرور ، هنر وری نیاید و بی هنر ، سروری را نشاید .
103- ارادت بی چون ، یکی را از تخت شاهی فرو آورد ، و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد .
104- اگر تیغ قهر بر کشد ، نبی و ولی سر در کشد ، وگر غمزه لطف بجنباند ، بدان به نیکان در رساند .
105- دُزدان دست کوته نکنند ، تا دستشان کوته نکنند .
106- گدای نیک انجام به از پادشاه بد فرجام .
107- آنرا که گوش ارادت گران آفریده اند ، چون کند که بشنود ، و آنرا که کمند سعادت کِشان می برد چه کند که نرود .
108- زمین را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمین غبار .
109- حق جلّ و علّا می بیند و می پوشد و همسایه نمی بیند و می خروشد .
110- زر از معدن به کان کندن به در آید و ز دست بخیل به جان کندن .
111- هر که بر زیردستان نبخشاید به جور زبردستان گرفتار آید .
112- عاقل چون خلاف اندر میان آید ، بجهد وچو صلح بیند لنگر بنهد ، که آنجا سلامت بر کرانست و اینجا حلاوت در میان .
113- مقام را سه شش می باید ، و لیکن سه یک می آید .
114- نصیحت پادشاهان کردن ، کسی را مسلّم بود ، که بیم سر ندارد یا امید زر .
115- هرگز دو خصم به حق راضی ، نروند پیش قاضی .
116- شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خوان خوارن و قاضی مصلحت جوی طرّاران .
117- همه کس را دندان به ترشی کند شود ، مگر قاضیان را که به شیرینی .
118- قحبه ی پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنه ی معزول از مردم آزاری .
119- کار خردمندان نیست که مغز دماغ ، بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن .
120- هر نفسی که فرو می رود ، مُمدّ حیات است و چون برآید مُفرّح ذات .